سیاست و مدیریت
آن هم حکومت حضرت امیر است که همهتان میدانید و آن وضع حکومتش و آن وضع سیاستش و آن وضع جنگهایش،نگفت که ما بنشینیم در خانهمان دعا بخوانیم و زیارت بکنیم و چکار داریم به این حرفها،به ما چه.(660)29/11/ 56
حضرت امیر یک مملکت را اداره میکرد،سیاستمدار یک مملکت بود.(661)16/12/ 57
خاصیتی که در علی بن ابیطالب(ع)بود که یک رجل سیاسی بود،از خطش معلوم است که مرد سیاست بوده و از کاغذی که به مالک اشتر نوشته و دستورهایی که داده، همهاش دستورهای سیاسی است.(662)26/3/ 58
پیغمبر اسلام در سیاست دخالت نمیکرد؟میتوانید بگویید پیغمبر هم یک عامل سیاسی بوده،پس کنار؟در امور سیاست وارد نمیشد؟تمام عمرش در امور سیاسی بود.تمام عمرش را صرف کرد در سیاست اسلامی،و حکومت اسلامی تشکیل داد.حضرت امیر حکومت اسلامی داشت و حکومتهای اسلامی میفرستاد آن طرف،اینها سیاست نبودند؟(663)10/4/ 60
ما ندیدیم در تاریخ کسی گفته باشد رسول اکرم و امیر مؤمنان در جایی از صحنه کنارهگیری کنند و در مسجد بنشینند و ذکر بگویند،بلکه بعکس در همه جا حضور داشتند و در صحنه بودند .(664)3/9/ 61
مرتبه اعلای عرفان را امام علی،سلام الله علیه،داشته است و هیچ این چیزها نبوده در کار .خیال میکردند که کسی که عارف است باید دیگر به کلی کناره گیرد از همه چیز و برود کنار بنشیند و یک قدری ذکر بگوید و یک قدری تغنی بشود و یک قدری چه بکند و دکانداری.امیر المؤمنین در عین حالی که اعرف خلق الله بعد از رسول الله در این امت،اعرف خلق الله به حق تعالی بود،مع ذلک نرفت کنار بنشیند و هیچ کاری به هیچی نداشته باشد.هیچ وقت هم حلقه ذکر نداشت،مشغول بود به کارهایش،ولی آن هم بود.(665)2/6/ 65
عدالت اجتماعی
امیر المؤمنین(ع)مىفرماید من حکومت را به این علت قبول کردم که خداوند تبارک و تعالى از علماى اسلام تعهد گرفته و آنها را ملزم کرده که در مقابل پرخورى و غارتگرى ستمگران و گرسنگى و محرومیت ستمدیدگان ساکت ننشینند و بیکار نایستند:
«أما و الذى فلق الحبة و برأ النسمة،لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما أخذ الله على العلماء أن لا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم،لألقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکأس أولها،و لالفیتم دنیاکم هذه أزهد عندى من عفطة عنز (1) ».
سوگند به آنکه بذر را بشکافت و جان را بیافرید،اگر حضور یافتن بیعت کنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدى من با وجود یافتن نیروى مددکار تمام نمىشد،و اگر نبود که خدا از علماى اسلام پیمان گرفته که بر پرخورى و غارتگرى ستمگران و گرسنگى جانکاه و محرومیت ستمدیدگان خاموش نمانند،زمام حکومت را رها مىساختم و از پى آن نمىگشتم.و مىدیدید که این دنیاتان و مقام دنیاییتان در نظرم از نمى که از عطسه بزى بیرون مىپرد ناچیزتر است.(666)
حضرت امیر المؤمنین(ع)درباره نفس حکومت و فرماندهى به ابن عباس فرمود:این کفش چقدر مىارزد؟گفت :هیچ.فرمود:فرماندهى بر شما نزد من از این هم کم ارزشتر است،مگر اینکه به وسیله فرماندهى و حکومت بر شما بتوانم حق(یعنى قانون و نظام اسلام)را برقرار سازم،و باطل(یعنى قانون و نظامات ناروا و ظالمانه)را از میان بردارم.(667)
این پنج سال حکومت،یا پنج،شش سال حکومت حضرت امیر،این با همه گرفتاریهایى که بوده است و با همه زحمتهایى که از براى حضرت امیر فراهم شد،سلبش عزاى بزرگ است و همین پنج ساله و شش ساله،مسلمین تا به آخر باید برایش جشن بگیرند،جشن براى عدالت،جشن براى بسط عدالت،جشن براى حکومتى که اگر چنانچه در یک طرف از مملکتش،در جایى از مملکتش،براى یک معاهد،یک زن معاهد،یک زحمتکش بیاید یک خلخال از او،از پاى او در آورد،حضرت این حاکم،این رئیس ملت آرزوى مرگ مىکند که مرگ براى من مثلا بالاتر از این است که در مملکت من یک نفر زنى که معاهد هست خلخال را از پایش در آورند.این حکومت،حکومتى است که در رفتنش مردم باید به عزا و سوگوارى بنشینند و براى همین پنج سال و پنج روز حکومتش باید جشن بگیرند،جشن براى عدالت،جشن براى خدا،جشن براى اینکه این حاکم حاکمى است که با ملت یکرنگ است،بلکه سطحش پایینتر است در زندگى و سطح روحیش بالاتر از همه آفاق است و سطح زندگیش پایینتر است از همه ملت.براى یک همچنین حکومتى که حکومت عقل است،حکومت عدل است،حکومت ایمان است،حکومت الهى است،در رفتنش عزا لازم است و در برقراریش براى همان چند سال حکومت حضرت امیر،مسلمین باید جشن بگیرند.(668)6/3/ 50
حضرت امیر،سلام الله علیه،آن وقتى که سلطنتش(من تعبیر به سلطنت مىکنم روى مذاق حالا و الا نباید این تعبیر را بکنم)خلافتش که همین نظیر سلطنتها بوده است،یعنى نظیر به این معنا که همه جا تحت ولاى او بوده است،چندین مقابل ایران بوده،حجاز و مصر و عراق و ایران و خیلى جاها،قاضى خودش نصب کرده براى قضاوت،عربى رفته،یهودى است،رفته است شکایت کرده پیش قاضى از حضرت امیر که یک زرهى از من است پیش ایشان،حالا من که چیزش را نمىدانم،اما اصل متن قضیه را مىدانم،قاضى خواست حضرت امیر را،رفت در محضر قاضىاى که خودش او را نصب کرده است،قاضى حضرت امیر را احضار کرد،رفت،نشستند جلو او،حتى تعلیم داده به قاضى،ظاهرا در همین جاست که«نه،به من زیادتر از این نباید احترام کنى،قضاوت باید همچو،هر دو على السوا باشیم»یکى یهودى بود و یک هم رئیسـعرض مىکنم کهـاز ایران گرفته تا حجاز تا مصر تا عراق،قاضى رسیدگى کرد و حکم بر ضد حضرت امیر داد.(669)14/8/ 57
او تمام مقصدش خدا بود،اصلش این دنیا و این ریاست دنیا و اینها در نظر او چیزى نبود مگر اینکه بتواند یک عدلى را در یک دنیا برقرار کند،و الا پیش آنها مطرح نبود که یک ریاستى داشته باشند یا خلافتى داشته باشند،مگر اینکه بتوانند یک عدلى را اقامه کنند و یک حدى را جارى کنند.(670)20/6/ 59
شماها شیعه همان هستید که مىگوید که من به اندازه این کفش کهنهاى که هیچ نمىارزد امارت شما را به اندازه این برایش ارزش قایل نیستم مگر اینکه حقى را ایجاد کند.(671)9/2/ 63
مسئله غدیر،مسئلهاى نیست که به نفسه براى حضرت امیر یک مسئلهاى پیش بیاورد،حضرت امیر مسئله غدیر را ایجاد کرده است.آن وجود شریف که منبع همه جهات بوده است،موجب این شده است که غدیر پیش بیاید.غدیر براى ایشان ارزش ندارد،آن که ارزش دارد خود حضرت است که دنبال آن ارزش،غدیر آمده است.خداى تبارک و تعالى که ملاحظه فرموده است که در بشر بعد از رسول الله کسى نیست که بتواند عدالت را به آن طورى که باید انجام بدهد،آن طورى که دلخواه است انجام بدهد،مأمور مىکند رسول الله را که این شخص را که قدرت این معنا را دارد که عدالت را به تمام معنا در جامعه ایجاد کند و یک حکومت الهى داشته باشد،این را نصب کن.نصب حضرت امیر به خلافت این طور نیست که از مقامات معنوى حضرت باشد،مقامات معنوى حضرت و مقامات جامع او این است که غدیر پیدا بشود و این که در روایات ما و از آن زمان تا حالا این غدیر را آن قدر از آن تجلیل کردهاند،نه از باب این که حکومت یک مسئلهاى است،حکومت آن است که حضرت امیر به ابن عباس مىگوید که«به قدر این کفش بىقیمت هم پیش من نیست».آن که هست اقامه عدل است.آن چیزى که حضرت امیر،سلام الله علیه،و اولاد او مىتوانستند در صورتى که فرصت به آنها بدهند،اقامه عدل را به آن طورى که خداى تبارک و تعالى رضا دارد انجام بدهند،اینها هستند لکن فرصت نیافتند.(672)2/6/ 65
پیغمبر اسلام(ص)تشکیل حکومت داد مثل سایر حکومتهاى جهان،لکن با انگیزه بسط عدالت اجتماعى و خلفاى اول اسلامى حکومتهاى وسیع داشتهاند و حکومت على بن ابیطالب،علیه السلام،نیز با همان انگیزه به طور وسیعتر و گستردهتر از واضحات تاریخ است و پس از آن به تدریج حکومت به اسم اسلام بوده[است].(673)14/3/ 68 قانونمندی حکومت اسلامى در صدر اسلام بود و هیچ وحشتى هم در زمان حکومت على بن ابیطالب،سلام الله علیه،نبود و مردم در امان بودند.(674)15/10/ 57 حضرت امیر(ع)دستور مىدهد که بروید صدا کنید،آن آدمهایى که هستند براى زکات،صدا کنید .بگویید که(به حسب روایت)که زکاتتان را دادهاید یا ندادهاید؟اگر گفتند دادهایم برگردید و آنها هم تخلف نمىکردند.وقتى یک حکومت آن طور شد و مردم در مقابل خدا مسئول شدند و خداوند را شاهد دیدند آنها هم تخلف نمىکردند و آنها هم مالیاتى را که باید بدهند مىدادند،زکات را مىدادند،خمس را مىدادند.(675)31/3/ 58 حکومت رسول الله و حکومت امیر المؤمنین حکومت قانون است،یعنى قانون خدا آنها را تعیین کرده است،آنها به حکم قانون واجب الاطاعة هستند،پس حکم از آن قانون خداست و قانون خدا حکومت مىکند.(676)4/4/ 58 در حکومت على بن ابى طالب هم اینجور نبوده که هرج و مرج باشد،هر کس هر کارى دلش بخواهد بکند.اگر یک کار خلاف مىکرد،حضرت امیر مىآورد و حدش مىزد.این طور است مسئله.(677)14/8/ 58 در صدر اسلام در دو زمان،دو بار حکومت اصیل اسلام محقق شد،یک زمان رسول الله(ص)و دیگر وقتى که در کوفه على بن ابیطالب،سلام الله علیه،حکومت مىکرد.در این دو مورد بود که ارزشهاى معنوى حکومت مىکرد.یعنى یک حکومت عدل برقرار و حاکم ذرهاى از قانون تخلف نمىکرد .حکومت در این دو زمان حکومت قانون بوده است.(678)17/8/ 58 حکومت اسلامى مثل حکومت على بن ابیطالب دیکتاتورى تویش نیست،حکومتى است که به عدل است،حکومتى است که زندگى خودش از زندگى سایر رعیتها بدتر است،آنها نمىتوانستند مثل او زندگى کنند،او نان جو هم سیر نمىخورد،یک لقمه،دو تا لقمه بر مىداشت با یک خرده نمک مىخورد.این حکومت اصلا مىتواند دیکتاتورى؟دیکتاتورى براى چه بکند؟عیش و عشرتى نیست تا اینکه بخواهد دیکتاتورى بکند براى او.(679)26/9/ 58 زمان پیغمبر هم قانون حکم مىکرد،پیغمبر مجرى بوده،زمان امیر المؤمنین هم قانون حکم مىکرد،امیر المؤمنین مجرى بود.همه جا باید این طور باشد که قانون حکم کند، یعنى خدا حکم بکند،حکم خدا.(680)11/10/ 58 1) نهج البلاغه،خطبه .3 2) فروع کافى،ج 7،ص .264 سیماى معصومین در اندیشه امام خمینى(ره) (تبیان دفتر دوازدهم) ص 246